بچه که بودم خیلی میرفتیم خونه پدربزرگ. خونه پدربزرگ تو دهات بود و معمولا هم بساط شب نشینی و مهمونی به راه بود و بیشتر وقتا دور و برش شلوغ. یکی از مهمونا که بعضی روزا یا شبا سر میزد عامو علی میرزا بود. عامو علی میرزا پیله ور بود، به زبان محلی چَرچی. پیرمرد کارش این بود که میرفت از شهر جنس می خرید و بار خرش می کرد و میبرد دهات اطراف و میفروخت. همون کاری که حالا با وانت میکنن و تو بعضی محله ها یا دهات میارن یه چیزایی می فروشن.
عامو علی میرزا وضع مالی خوبی نداشت ولی همیشه شکر گذار خدا بود. به وختایی تو مهمونیا میخواستن سر به سرش بزارن میگفتن عامو علی میرزا مگه خدا برات چه کرده که انقد شکرش می کنی؟ جواب پیرمرد همیشه این بود: "مَر مَ وِرِه خدا شی کِردَم؟" (مگه من برا خدا چکار کردم؟)
پیرمرد دیگه نیست. اون جواب ساده اوایل به نظرم با مزه میومد و ته دلم یه ته خنده ای هم میزدم ولی این روزها بیشتر بش فکر می کنم: "مَر مَ وِرِه خدا شی کِردَم؟"
خب انصافن آدم قانع و کم توقعی بودن و البته بی نهایت منطقی. اما خب من نه این قدر قانعم و نه این قدر منطقی. در نتیجه همیشه به خدا میگم بارالاها وافعل بی ماانت اهله و لاتفعل بی ماانا اهله. تا هم بگم ازت توقع دارم و هم همین بخش مگه من برای خدا چی کردمو بپوشونم چون میدونم هیچی تو چنته ندارم . هیچی.
قانع بودن و شادی به خاطر داشته ها هنر خیلی بزرگیه. دعای خوبی می کنید.
روحش شاد
خدا بیامرزدشون. مردمان قانعی بودن که ظاهرا کمیاب شدن این روزا.
روحش شاد