کوهستان

گاه نوشته های یک فرزند زاگرس که اکنون ساکن کوهپایه های البرز است.

کوهستان

گاه نوشته های یک فرزند زاگرس که اکنون ساکن کوهپایه های البرز است.

گل قهر کن(قهرو)

دیروز یکی از آرزوهای بچگیمو تونستم تحقق بدم. داستان اینه که ما کلاس پنجم که بودیم یه همکلاسیه چاق داشتیم درباره این گل تعریف کرد که یه گلیه وقتی لمس بشه برگاشو جمع میکنه. تخمشم به من داد ولی کاشتم در نیومد، همیشه می خاستم این گلو داشته باشم. بالاخره دیروز توی گل فروشی دیدم و خریدمش. اینم عکسش قبل و بعد از قهر.


قصه بازیافت

مدتها بود که یه تلویزیون لامپی 21 اینچ خراب جا خوش کرده بود تو خونه و جای زیادی گرفته بود. تیریپ خارجیه مام گل کرد و گفتیم که باید برای جلوگیری از آلودگی محیطه زیست این تلویزیون به صورت مناسبی بازیافت شه و نباید انداختش تو سطل آشغال. رفتم سایت پسماند شهرداری تهران و اونجا نشونیه نزدیکترین غرفه بازیافتو پیدا کردم.بالاخره دیروز کشیدم به هم و تلویزیونو انداختم رو کولم و رفتم به سمت غرفه بازیافت. آقای غرفه ای یه نگاهی به من کرد و گفت به درد ما نمیخوره، نمیتونیم برش داریم. گفتم مرد حسابی من نمیخام بفروشمش که، میخام بازیافت شه. گفت که باید بری ایستگاه بازیافت. ایستگاه کجاست: خ دماوند بعد سه راه تهرانپارس. من به عنوان یک شهروند وظیفه شناسه قرن بیست ویکمی وظیفه خودم میدونستم که این ماموریتو به پایان برسونم. خلاصه سوار شدمو کوبیدم تا سه راه تهرانپارس و بعد از کلی رانندگی و گرما و ترافیک رسیدم ایستگاه. ایستگاه ظاهرا یه حالت بار انداز ماننده برای زباله های خشک و تو مناطقه مختلفم یکی هست که همین غرفه ایها زبالشونو میارن تحویل میدن. خلاصه، اونجام ایندر بگرد اونور بگرد، آقا باسکولیه گفت بیا ببینم میتونن ازت ورش دارن، منم رفتم ببینم میتونن ازم ورش دارن. گفتن نه نمیشه به درد ما نمیخوره، گفتم مرد حسابی  من به عنوان یک شهروند آدم حسابی اومدم که این درست بازیافت شه. خلاصه گفتن به درد ما نمیخوره و بندازش همینجا و برو. مام دست از پا درازتر برگشتیم و یه بار دیگه فهمیدیم این قرتی بازیا مال خارجیاس.

آقا اگه کسی راه مناسبی سراغ داره یا اینکه شهرداری جایی داره برا تحویله اینجور چیزا و من نتونستم پیدا کنم وجدانا راهنمایی کنه، چن تا باتری موبایل و معمولیم دارم که اونا رو ننداختم اونجا.

ولی وجدانن فاجعس اوضاع. اون وقت هی قر میزنیم چرا آبها آلوده میشه، چرا سرطان میگیریم، چرا اله چرا بله. اینم تو همون مایه های چو تو اختر خویش را می کنی بده.

این بود قصه بازیافته دیروزه ما.

چی بگم

چند روز پیش عکسی از یک بچه سوری که غرق شده بود و دریا جسدشو به ساحل برگردونده بود بدجوری تو رسانه ها بازتاب پیدا کرد و بی اغراق میلیاردها بار دیده شد. باز هم آه و ناله و بیاید یه کاری کنیم بود که از سراسر جهان شنیده شد. من مرده شما زنده، یکی دو هفته دیگه بعد ازین سر و صداها دوباره آبا از آسیابا میوفتن و باز هم شاهد خواهیم بود چه کودکان بیگناهی که کشته بشن و البته چه بیگناهانی اعم از بزرگسال و کودک، در یمن، سوریه، عراق، فلسطین و بقیه جاها. 

حاصل تمدن بشری متاسفانه خیلی فاصله داره با اون چیزی که باید باشه خیلی.

دنیای ما

"پلیس اتریش اعلام کرد عاملان تراژدی مرگبار پناهجویان که بیش از ۷۰ کشته به همراه داشت، در مجارستان دستگیر شده‌‌اند. مأموران جسد این قربانیان را روز پنجشنبه در کامیونی که در اتوبان رها شده بود، کشف کردند."

مطلب بالا بخشی از خبری است که امروز  اینجا دیدم.

فاجعه وحشتناکی اتفاق افتاده ولی نکته جالب سکوت خبری در این باره است که باعث شده خبر این اتفاق را امروز آن هم نه به عنوان تیتر اصلی در یک سایت خبری ببینم.

ظاهرا در دنیای ما مردن آدمهای بدبخت بیچاره این قدر مهم نیست که کار خبری زیادی درباره اش انجام شود. عجب دنیایی داریم ما.

بعداً نوشت: دوستان گفتند این خبر بازتاب رسانه ای داشته ولی من ندیده ام. به هر حال فاجعه وحشتناکی بوده.

بالاتر از خطر

وقتی می بینید خانمی قوز کرده رو فرمون و محکم چسبیده بش و راهنمای چپ زده بیاد خط اینوری، حتما بش راه بدید و فاصله خیلی مطمئنه رو هم رعایت کنید.

بعضی از این اساتید وقتی راهنما میزنن تصورشون اینه که با زدن راهنما یه تونل امن ایجاد میشه که اینا بتونن خطشونو عوض کنن. کاش به جای راهنما زدن به کم دور و بر و  اون راننده بدبخت خط سرعت که با تفاوت سرعت خیلی زیاد تو اون خط هست رو هم یه نگاهی می کردن.

پی نوشت: مخلص تمام خانمای راننده ای که اینجور نیستن هم هستیم و منظورمون معدود راننده های این جوری بود.