کوهستان

گاه نوشته های یک فرزند زاگرس که اکنون ساکن کوهپایه های البرز است.

کوهستان

گاه نوشته های یک فرزند زاگرس که اکنون ساکن کوهپایه های البرز است.

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

این قصیده ناصر خسروی بزرگ را خیلی دوست می دارم.

چند بیتش خیلی تَکن، خیلی عالی. بر عکس خیلی از شعرای دیگه که مدام در حال ناله از چرخ و فلک و مابقین، ناصر خان می تازه به این تفکر و میگه بکش به هم و کاری کن.

یه بخشاییش هم  تبلیغ شیعه گریست که البته اون روزگاران کاری بوده بس پر خطر و چه سروها به خاک افتادن به خاطر حب علی و آل علی، بر عکس امروز که دکان شده برای رسیدن به آلاف و الوف این دنیا.

بریم سراغ قصیده شماره شش ناصر خسرو قبادیانی بزرگ، برگرفته از گنجور.


نکوهش مکن چرخ نیلوفری را 

برون کن ز سر باد و خیره‌سری را


بری دان از افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را


همی تا کند پیشه، عادت همی کن

جهان مر جفا را، تو مر صابری را


هم امروز از پشت بارت بیفگن

میفگن به فردا مر این داوری را


چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را


به چهره شدن چون پری کی توانی؟

به افعال ماننده شو مر پری را

  

بدیدی به نوروز گشته به صحرا

به عیوق ماننده لالهٔ طری را


اگر لاله پر نور شد چون ستاره

چرا زو نپذرفت صورت گری را؟


تو با هوش و رای از نکو محضران چون

همی برنگیری نکو محضری را؟


نگه کن که ماند همی نرگس نو

ز بس سیم و زر تاج اسکندری را


درخت ترنج از بر و برگ رنگین

حکایت کند کلهٔ قیصری را


سپیدار مانده‌است بی‌هیچ چیزی

ازیرا که بگزید او کم بری را


اگر تو از آموختن‌سر بتابی

نجوید سر تو همی سروری را


بسوزند چوب درختان بی‌بر

سزا خود همین است مر بی‌بری را


درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را


نگر نشمری، ای برادر، گزافه

به دانش دبیری و نه شاعری را


که این پیشه‌ها است نیکو نهاده

مر الفغدن نعمت ایدری را


دگرگونه راهی و علمی است دیگر

مرالفغدن راحت آن سری را


بلی این و آن هر دو نطق است لیکن

نماند همی سحر پیغمبری را


چو کبگ دری باز مرغ است لیکن

خطر نیست با باز کبگ دری را


پیمبر بدان داد مر علم حق را

که شایسته دیدش مر این مهتری را


به هارون ما داد موسی قرآن را

نبوده‌است دستی بران سامری را


تو را خط قید علوم است و، خاطر

چو زنجیر مر مرکب لشکری را


تو با قید بی اسپ پیش سواران

نباشی سزاوار جز چاکری را


ازین گشته‌ای، گر بدانی تو، بنده

شه شگنی و میر مازندری را


اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خنیاگری را


تو برپائی آنجا که مطرب نشیند

سزد گر ببری زیان جری را


صفت چند گوئی به شمشاد و لاله

رخ چون مه و زلفک عنبری را؟


به علم و به گوهر کنی مدحت آن را

که مایه است مر جهل و بد گوهری را


به نظم اندر آری دروغی طمع را

دروغ است سرمایه مر کافری را


پسنده است با زهد عمار و بوذر

کند مدح محمود مر عنصری را؟


من آنم که در پای خوگان نریزم

مر این قیمتی در لفظ دری را


تو را ره نمایم که چنبر کرا کن

به سجده مر این قامت عرعری را


کسی را برد سجده دانا که یزدان

گزیده‌ستش از خلق مر رهبری را


کسی را که بسترد آثار عدلش

ز روی زمین صورت جائری را


امام زمانه که هرگز نرانده است

بر شیعتش سامری ساحری را


نه ریبی بجز حکمتش مردمی را

نه عیبی بجز همتش برتری را


چو با عدل در صدر خواهی نشسته

نشانده در انگشتری مشتری را


بشو زی امامی که خط پدرش است

به تعویذ خیرات مر خیبری را


ببین گرت باید که بینی به ظاهر

ازو صورت و سیرت حیدری را


نیارد نظر کرد زی نور علمش

که در دست چشم خرد ظاهری را


اگر ظاهری مردمی را بجستی

به طاعت، برون کردی از سر خری را


ولیکن بقر نیستی سوی دانا

اگر جویدی حکمت باقری را


مرا همچو خود خر همی چون شمارد؟

چه ماند همی غل مر انگشتری را؟


نبیند که پیشش همی نظم و نثرم

چو دیبا کند کاغذ دفتری را؟


بخوان هر دو دیوان من تا ببینی

یکی گشته با عنصری بحتری را

نظرات 2 + ارسال نظر
نیمه جدی سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 00:15 http://nimejedi.blogsky.com

راستش ازین بابت که تشویق می کنه به عمل و تلاش خوبه اما خب برای آدمی مثل من که به شدت ساختارگراست و دست اجتماع و محیط رو تو همه چی دخیل می بینه یه کم فردگرایانه است. خداییش ماها این قدرا هم اختیار نداریم. یعنی خیلی وقتا خیلی از کارا از دستمون خارجه . اسیر هزار تا جبریم . جبر جغرافیا ، نژاد ، قوم و قبیله و .... برای پاره کردن این بندای اسارت و داشتن آزادی عمل اونجوری که استاد میفرماد انرژی بیش از حدی لازمه که خب خیلی وقتا هم خارج از امکانات و توانایی های آدمای معمولیی مثل منه .
اما در مجموع این شعر برای الهام بخشی در راستای همکشی و کنار گذاشتن تنبلی خیلی عالیه و ممنونم به خاطر این که فرصت دوباره خوندنشو بهم دادی.

تاثیر جامعه و ساختار بر افراد زیاده ولی خیلیاش در حوزه اختیار و تصمیم ما نیست. ناصر خان توصیه می کنه به اینکه با وجود همه نا ملایمات پاشو کاری کن که همین حالتو بهتر میکنه. البته امیدوارم خودم به این قصه عامل باشم که البته خیلی نیستم.
خوشحالم که فرصت دوباره خوانی این شعرو پیدا کردین و خوشتون اومد.

الهام سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 09:45 http://www.hesemaktoob.blog.ir

واقعا شعر قشنگ و تامل برانگیزیه

موافقم. این شعرو خیلی می پسندم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد